ملودیملودی، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

♫فرشته شهر آرزوهای مامان و بابا ♫

سال تحصیلی 98-99( تمام اتفاقات سال تحصیلی اینجا اپ میشه )

عشقم باورم نمیشه که به همین زودی داری بزرگ میشی ماشا الله امروز که کنارم توی ماشین بودی نگاهت کردم دیگه یه بچه کوچولو کنارم نبود یه خانوم خوشگل بود که با تمام قلبم بهش حس غرور کردم . مامان فدات بشه که اینهمه خانومی و خانومانه رفتار میکنی البته اصلاااااا نه مثل ادم بزرگا ها . منظورم اینه رفتارت خیلی سنجیده و متینه و برای همین خیلی بهت افتخار میکنم و دارم نتیجه زحمت هامو میبینیم الهی شکر  اول از همه کارنامه سال دوم و برات میزارم این اخرین عکس مربوط به کلاس دومت بود و سال تحصیلی گذشته و مثل همیشه بهت افتخار کردم که اینهمه به درسات توجه داری و همه رو بهترین نمره تموم کردی . این و بدون من چه خوب نمره بگیری یا نگیری همیشه بهت افتخار م...
22 ارديبهشت 1398

جشن به دنیا اومدن پناه جون 19 اردیبهشت 98

عشقم دوست باباشی خدا بهشون یه پرنسس ناز داده و به مناسبت دنیا اومدنش برا جشن گرفته بودن. شب خیلی خوبی بود شما هم چند تا دوست پیدا کرده بودی و حسابی برای خودت خوش گذروندی  این لباس هم چند روز پیش باز عمو امین برات از چین آوردن  من به فدای خودت و ژ ستات         اینم پرنسس خوشگلمون  گیفت های خوشگلمون    البته شام مرغ شکم پر با خورشت بادمجون و کباب بود که عکس بقیه اش و ندارم      هدیه های ما به خوشگل خانوم رو کردیم داخل یک سبد گیفت و یکجا دادیم بهشون     ...
22 ارديبهشت 1398

آتلیه 8 سالگی

عشق دلم امسال دلم میخواست عکسات متفاوت باشه هر سال با لباس تم تولدت عکس میگرفتیم و داخل استودیو اما امسال دیگه عکسات و با لباس تم نگرفتیم که تنوعشون بره بالا لباسات و فضا هم فضای باز انتخاب کردیم . خیلی خوب بود و واقعا خوشحالم که این تصمیم و گرفتم برات . 5 تا عکس گرفتیم چون امسال جشن تکلیف هم داری و احتمالا یه عکسای دیگه هم خواهیم گرفت به اون مناسبت برای همین 5 تا عکس گرفه شد برای تولدت          تازه نوشت دوتا دیگه از عکسات رو هم خود اقای بحرینی برام فایلش و فرستادن که واقعا عاشقشون شدم      ...
19 ارديبهشت 1398

یک اولین و شاید هم اخرین

عشقمممم برای اولین بار حتی خوده من رفتیم استادیوم فوتبال . تیم شاهین بوشهر به لیگ برتر صعود کرده بود و باباشی اجرای موسیقی داشت توی استادیوم و ورود بانوان هم ازاد بود . خیلی جالب بود توی کشور ما خانوما حق رفتن به استادیوم ندارن . رفتیمممممو انقدر خوش گذشت که حد نداره یه شور و هیجان بی نظیری داشت که کلی کیف کردم و توی عمرم یکی از بهترین و خوش ترین شبای عمرم بود شا هم که به وجد اومده بوذدی و دائم تشویق میکردی . خلاصه که تازه متوجه شدم چه اذتی و ما خانوما از دست میدیم  فوتبالیست کوچولوی مامان بابا که با این تیپ دیدت کلی سوپرایز شد         در مسیر هم بیهوش شده بودی از خستگی...
13 ارديبهشت 1398
1